شروط و مقدمات سلوك از ديدگاه عين القضاه همداني


 

نويسنده: دكتر خدابخش اسداللهي *




 

چكيده:
 

سالكان طريقت، براي رسيدن به مقصود نهايي كه همان برطرف شدن تعينات بشري است، بايد مراحل مختلف سير و سلوك را با موفقيت طي نمايند. براي طي اين مراحل پرخطر، مقدمات و شروطي لازم است كه عين القضاه به آنها اشاره كرده است و مهمترين آنها عبارت است از: شكّ، درد طلب، سرمايه عشق، وجود پير و...
وي كه با شوقي وافر به ارشاد و هدايت مريدان نيز مي پردازد، نيز مي پردازد، به سالكان طريق توصيه مي كند: همه وجود خود را به پير و شيخ خود تسليم نمايند و بدانند كه هيچ عملي بدون اطاعت محض از پير، ارجي ندارد. همچنين او، مصاحبت با اهل ذوق و خدمت به آنان را در تصفيه باطن، بسيار مؤثر مي داند و بر اهميت و تأثير ورد، دعا و ذكر مريدان تأكيد مي ورزد، وي، مرگ اختياري را كه در حكم زايش از خود و ديدن خدا و جهان باقي است، از شروط لازم مي شمارد.
قاضي همدان، علاوه بر اين شروط، معتقد است كه سالك طريقت بايد راههاي هفتاد و سه ملّت را يكي بيند و خدا را در دنيا و يا در آخرت طلب نكند؛ بلكه ضمن برطرف كردن خودپرستي، او را در اندرون خود، جستجو نمايد؛ چه راهِ طالب اندروني است؛ نه بيروني.

واژه هاي كليدي
 

عين القضاه، شروط سلوك، مريد، پير، ذكر، طلب.

مقدمه
 

مؤلف مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، ‌«سالك» را «مسافر الي الله»‌مي داند كه مدام در حال سير و سلوك ميان مبدأ و مقصد و نيز حركت از تقيد به اطلاق و از كثرت به سوي وحدت است و آن، همان سير كشفي است؛ به عبارت ديگر، سالك كسي است كه از راه سلوك، به مقامي نائل گردد كه از اصل و حقيقت خود مطلع شود و بداند كه او همين صورت ظاهر نيست و اصل و حقيقت وي، مرتبه جامع الهي است كه در مراتب نازل، به اين لباس صورت، ظاهر گشته است و اوّلي است در حكم آخر و نيز كسي است كه به مقام نهايي سير و سلوك (فناي في الله) و مرتبه ولايت نائل شده است (لاهيجي، 1378 : 204 - 206).
بر مبناي بيان عين القضاه، وقتي چشم معرفت سالك باز مي شود، لطافت امور الهي به اندازه استعداد و كمال بر وي افاضه مي شود و سالك به اندازه افاضه الطاف، با عالم ملكوت، الطاف حق و عشق به جمال پروردگار، انس و الفت پيدا مي كند و انس او نسبت به اين عالم، ‌بتدريج كاهش مي يابد و به همان ميزان بر انس به عالم غيب افزوده مي گردد (عين القضاه، 1385 : 103).
براي رسيدن به هدف نهايي كه همان خارج شدن سالك از پوست بشريت و عالم آدميت به وسيله شعار آتش عشقِ « نارُ الله الموقده الّتي تطلع علي الافئده» (همزه / 6- 7) است (عين القضاه،51-52: 1370)، بر سالك روشهايي مترتب است كه به اعتقاد «عين القضاه»، بر يك وجه نيست؛ بدين معني كه روش هر سالكي بر نوعي ديگر و احوال و ترقّي وي، با ديگري مغاير است. براي مثال ممكن است مريد به جايي برسد كه احوال دروني او ماوراي طريق باشد و او از وجهي ديگر راه را پيموده باشد. بنابراين، براي اهل سلوك، مقامها و روشهايي است كه در حد و حصر نمي آيد (همان، 351 ). قاضي همدان، از ميان مقدمات و شروطي كه براي سالكان راه الهي ضروري است، به موارد برجسته اي اشاره نموده كه به مهمترين آنها مي پردازيم.

1- شك (مقدمه طلب)
 

صاحب كتاب فرهنگ علم كلام شكّ را عبارت از حالت ترديد بين دو امر متناقض دانسته كه عقل قادر به ترجيح يكي بر ديگري نيست. اين حالت ممكن است معلول وجود شرايطي مساوي در هر دو طرف و يا به سبب نبودنِ دليل در هر دو طرف باشد. نتيجه چنين حالتي، ترديد و دو دلي عقل، به واسطه ناتواني بر تجزيه و تحليل مسأله است (خاتمي، 1370 : 139).
از منظر «عين القضاه»، شك در حكم گذرگاهي است كه سالك از طريق آن به وادي طلب مي رسد. به باور وي، شك از آنجا شروع مي شود كه «چون مرد را ديده دهند، درنگرد، بيند؛ داند كه ندارد». شك، اولين مقام سالكان است كه سالك تا وقتي كه به اين مرحله نرسيده به مرحله طلب نمي رسد. بنابراين، در حق سالكان طريقت، شك و طلب توأمان است؛ چون بداند كه ندارد، طلب كند. ابتدا، از راهبران، راه را طلب مي نمايد؛ وقتي مي رسد، بار ديگر جلال ازل بر او كمين مي گشايد، اينجاست كه سالك به كفر بينا مي گردد و « مَن عَرَف نَفسه فقَد عرف ربَّه» پيدا مي شود (عين القضاه، 1377 : 2/ 309). اين بينايي و بصيرت نسبت به كفر، كاري اندك نيست؛ از اين رو، «محمد» مصطفي (ص) پيوسته مي گفت: « اللهمَّ انّي اعوذ بِكَ من الكفر» (همان : 310/1).
از منظر عين القضاه همه شكها از جهت اهميت و عظمت يكسان نيست؛ براي مثال، پرسش ابوبكر از رسول خدا (ص) در معني ايمان كجا و شك و ترديد عايشه در خصوص نبوت حضرت مصطفي (ص) كجا؟ توضيح اينكه پرسش ابوبكر درباره ايمان، از روي بينايي و بصيرت بود؛ اما شك عايشه، شكي اوليه و تكرار از همان شك و ترديدهاي دشمنان در مورد نبوت رسول خدا (ص) بود. به تعبير عين القضاه شك عايشه، شكّ قبل از طلب و شك ابوبكر، شك بعد از طول سلوك نام دارد (همان :‌310 - 311).
وي با نهايت تأسف، بيان مي كند كه از بين چندين هزار فردي كه مي ميرند، يكي از آنها به مرحله شك، نائل نمي شود و يا از ميان چندين هزار نفري كه به اين مرحله مي رسند، يكي از آنها به درد طلب دچار نمي گردد و يا يكي از چندين هزار نفري كه به اين درد گرفتار مي شوند، به راه راست نمي رود و يا از بين چندين هزار نفري كه به راه راست مي روند، كسي نيست كه ملال راهِ او را نزده باشد و يا از ميان چندين هزار فردي كه راه كمال را طي مي كنند، شخصي نيست كه شايستگي درگاه پروردگار را به دست آورده باشد، بنابراين، نوع شك، كاري اندك و بي اهميت نيست( همان، 93/2).

2- دردِ طلب
 

وقتي كه خداوند، شعله اي از آتش عشق خود، بر جان سالكان طريقت مي زند، دردِ طلب دامن اين عاشقان را مي گرد و همين درد، آنان را به جستجوي معشوق حقيقي، وادار و رهنمون مي سازد «طلب به معني جستن و كوشيدن است» (انصاري، 1382 : 42) و « در اصطلاح سالكان، آن است كه سالك در هر زمان و مكاني به ياد او باشد. اگر دنيا، عقبي و بهشت را به او دهند، نپذيرد و بلا و رنج دنيا را قبول نمايد. همه مخلوقات از گناهان خود توبه مي كنند تا دوزخي نگردند؛ اما وي از حلال توبه مي كند تا در بهشت نيفتد. عالميان به دنبال مراد باشند؛ او در پي ولي و رؤيت او باشد و راه توكّل پيمايد و هوگونه سؤال را از خلق شرك شمارد. تنها از حق تعالي، شرم كند و عطا و منع و قبول مردم در نزد وي، يكي باشد» (التهانوي، 1346 : 900/1)
طلب، اولين و مهمترين مطلوب مريد صادق است. طالبِ حقيقت، بايد پيوسته در راه طلب باشد تا وقتي طلب، نقاب عزّت، از روي جمال خود برگيرد، همه وجود طالب را آن گونه غارت نمايد كه از وجود وي، آن اندازه نماند كه تشخيص دهد كه وي طالب است يا نه (عين القضاه، 1370 ‌: 19 ).
«عين القضاه»‌ طالبان را به دو دسته تقسيم مي كند: قسمتي از آنان، مطلوبند كه آنها را به خودي خود، به خود مي رسانند. دسته دوم، طالباني هستند كه آنها را از آنان به خود مي رسانند (همان، 346).
طالباني كه مطلوبند، همه اسرار و علوم را در الف «الم» مي بينند. وي در اين زمينه مي نويسد: «‌ابتداي ايشان اين اسم باشد كه «الله» تا مقلوب شود، چنان كه هيچ نماند، مگر «هو» ؛ چنان كه «‌ابن عبّاس» را پرسيدند كه « الله»‌ چه معني دارد؟ گفت : «الله عباره عن الهويّه ». طالبي ديگر را مقلوب شود؛ ابتداي «الهادي» بود. (همان، 347).
توضيح اينكه: ‌برخي از طالبان مطلوب، با توجه به روش و احوال دروني، در اثر عشق به حق تعالي، و استغراق در «هو» به علوم و اسرار ازلي و ابدي دست مي يابند. عده اي ديگر نيز، با سير در اسم «الهادي» هدايتِ كشش و عنايتِ پروردگار را يار و ياور خود مي بينند.
 
طبق بيان «عين القضاه»، پس از اين مرحله، اسم «‌البديع» پديدار مي شود و آنها را با نشان دادن علائم « نعم المولي و نعم النصير » به جايگاهي مي رسانند كه « الباقي» نعتِ ايشان گردد. بعد از آن، با دادن خلعت به آنان، معني «الوارث» را به آنها مي فهمانند. پس از آن، نعمت «الرشيد» ظهور مي كند. سپس با اسم «الضارّ» به آنان زبان و با اسم « النافع» مرهم و سود مي بخشند. اينجاست كه سالكان معني «المُقسط» را درمي يابند. بعد از آن، «المُميت» بر آنان آشكار شده و «الحي» آنها را زنده مي گرداند. پس از آن «‌الظاهر و الباطن » ظاهر و باطنِ آنان را به كمال مي رساند. بعد از آن، « السميع و البصير» آنان را به شنيدن و ديدن حقيقت، قادر مي سازد. «الجبار المتکبر» ايشان را نيست مي گرداند و «المؤمن المُهيمِن» هست مي کند. پس از آن، «القدّوس السلام» پيرو مرشدِ مطلوبان واقع مي شود و «الصمد» آنها را يکتا ساخته و مي پذيرد و درنهايت «هو» ايشان را بر تخت الهيت مي نشاند و دايره «هو» آنان را تحت پناه عزّت خود مي گيرد (همان 347- 348 و 351 و همان 1385 : 90 - 91).
به اشارات «ابوحامد محمد غزّالي» نيز، نخستين معراج سالک» سفر به مقام قرب ربوبي است (غزالي، 1364 : 50).
دسته دوم از طالبان، کساني هستند که آنها را از آنها به خود مي رسانند. اين گروه، چندان تقرب مي جويند و جدّ و جهد مي نمايند که خود را به مقام قرب سلطان برسانند. از منظر «عين القضاه» يکي از هزار طالب، به اين مقصود نائل نمي گردد و اگر نائل گردد، خلعت و عطا مي کند؛ چه، آن با عنايت و دوستي که خاص مطلوبان است، برابر نيست (عين القضاه، 1370: 19- 20 و 346- 347).
عين القضاه در بحث طالبان و مطلوبان و قياس آن دو با همديگر، درنهايت، طايفه مطلوبان را در مقام و مرتبه اي بلند قرار مي دهد. چه از نظر وي، پيامبر اکرم (ص) از مطلوبان حضرت حق، تعالي است. وي در اين باب مي گويد: مصطفي (ص) سرِ گروه مطلوبان است و امتّ وي، تابع اويند و به موجب «يحبّهم و بحبّونه » (مائده / 54)، «محمّد» (ص) اصل وجود ايشان و ديگران در حکم تابع به شمار مي روند. گفتني است : هر جا نام و يادِ مصطفي (ص) بر زبان و ضميرِ عين القضاه سايه مي افکند، عنان اختيار از کف او مي ربايد(عين القضاه 1370 : 19- 20).
وي در ادامه همين مبحث مي افزايد: در مورد «موسي» (ع) گفتند: «جاء» (اعراف / 143)، اما در حق «محمّد» (ص) گفتند: «اسري» (اسراء /1)، و آمده همچون آورده نيست. انبيا به نامها و صفتهاي خداوند سوگند ياد کردند، امّا خدا به جان و سر و موي و روي او سوگند خورد: « لعمرک » و «و الضّحي والليل اذا سجي» (ضّحي / 1). به «موسي» (ع) خطاب شد: «انظر الي الجبل » (اعراف / 143 )، به مصطفي (ص) گفتند: ما به تو مي نگريم. تو نيز با همگي وجود نگران ما باش. اگر طالب داراي يک روش در سير و سلوک باشد، دو کشش از آن مطلوب است. وي مطلوبان را رسيدگان به مقام لقا و مسکنت معرفي مي کند و آنان را داراي عافيتي مي خواند که خداوند به آنها نصيب فرموده است. «ان لله عباداً يحييهم في عافيه و يميتهم في عافيه و يحشرهم يوم القيامه في العافيه و يدخلهم الجنه في عافيه» (عين القضاه، 1370: 19- 21).
عين القضاه خود را نيز بصراحت، از مطلوبان درگاه معشوق ازل مي داند؛ يعني از جمله کساني که به همه اسرار و علوم در طيّ «الم» آگاه شده اند و درنتيجه مطلوب و مجذوب پروردگار واقع گشته اند (همان، 347).

3- لزوم وجود پير
 

از منظر «عين القضاه»، مراد به معني مقتدا و در اصطلاح، آن است که نيروي ولايت مراد در تصوف به مرتبه تکميل ناقصان برسد و اختلاف انواع استعدادها و راههاي ارشاد و تربيت را به نظر عيان ببيند. اين گونه فرد، يا سالک مجذوب است و يا مجذوب سالک (همان 98 و همان 1377 : 3/ 383).
از آنجا که حالات معنوي بر خلاف اعمال ظاهري، داراي حدود و ضوابط مشخصي نيست و هر کسي در هر نفسي حالت جداگانه اي دارد و صدور يک حکم کلي ممکن نيست؛ لذا هدايت باطني از حوزه شرعي خارج مي شود و چون چنين ارشادي نيز مورد نياز بوده، پس ولايت و هدايت مريد از سوي مراد، در سير باطني همچون احکام و قوانين شرعي در زندگي ظاهري ضرورت پيدا مي کند (يثربي، 1384 :‌415).
واژه هاي «پير»، «شيخ» و «مراد» در حوزه فکري قاضي همدان، جايگاه وسيعي را به خود اختصاص داده است. اهميّت خدمت پير را تا آنجا مي داند که قاعده «مَن لا شيخَ له فلا دين له» ( بي پير، بي دين است)، را مي پذيرد و بر وجوب همراهي او با مريد تأکيد مي نمايد (عين القضاه، 1385: 30)؛ حتي در جايگاهي پرستش پير را نوعي خداپرستي قلمداد مي کند (همان، 1377 : 1/ 475 و همان، 87/2). طبق اين اعتماد مي توان گفت : وي کاملاً در موازات اهل تعليم قرار دارد؛ زيرا تنها راه شناخت خداي تعالي را نبي و يا امام معصوم مي داند:

آن را که دليل ره رخي چون مه نيست
او در خطر است و خلق ازو آکه نيست

(همان، 475/1)
عين القضاه معتقد است: ‌سعادت کامل طالب، در اين است که با تمام روح و قلب خود، در خدمت کسي از واصلان باشد که در خدا و مشاهده او فاني شده است تا آنجا که عمر خود را در راه احترام به آن واصل، فاني سازد تا خداوند به وي، زندگي پاک و خوشي عطا نمايد (عين القضاه، 1385 : 135) و تا پير خرابات فرمان ندهد، کسي جرأت نداشته باشد که عروس خرابات خانه «قل الروح من امر ربّي » (اسراء /85)، را ببيند (همان، 1370: 341).
از خصوصيات بارز پير آن است که پخته باشد و هدايت الهي را به عنوان تنها دليل راه بپذيرد به نظر قاضي، از نشانه هاي پيران راستين و مجرّب، آن است که همه افعال و اقوال مريد را از آغاز تا نهايت بداند. چه، هر کس بالغ نباشد و به کمال نرسد، او خود، هنوز مريد و طالب است و شايسته شيخي نيست (همان، 30).
 

4- پير عشق
 

عين القضاه در امتداد به کارگيري تعليمات شيخ «احمد غزّالي » و سير و سلوک عرفاني، ساختاري به نام «پير عشق» را به دستگاه واژگان خانقاهي وارد کرد. وي بر اين باور بود که اولين سرمايه طالب، عشق است. تفسير اين معني از زبان خود قاضي، جالب توجه است: «شيخ ما گفت: لا شيخ ابلغ من العشق؛ هيچ پير کاملتر، سالک را از عشق نيست. وقتي شيخ را پرسيدم که ما الدليل علي الله ؟ فقال: دليله هو الله. اين کلمه بياني بليغ با خود دارد، يعني آفتاب را به چراغ نتوان شناخت. آفتاب را هم به آفتاب شايد شناخت. «عرفت ربّي بربّي » اين باشد. اما من مي گويم که دليل معرفت خداي، تعالي، مبتدي را عشق باشد. هر که را پير عشق نباشد، او رونده راه نباشد» (همان 283 - 284). پس حيات را از عشق بشناس و ممات را از بي عشقي.
همچنين از منظر وي، قدم نهادن در راه عشق، نصيب هر کسي نمي گردد، بلکه اين توفيق از آن کسي مي شود که با خود نباشد و خود را ترک نمايد و خود را ايثار عشق سازد؛ چه، عشق آتش است و به هر چيزي رسد، مي سوزاند و همرنگ خود مي گرداند (همان، 97): در همين معني «ابن عربي» ندا مي دهد: «اشتران کاروان هر راهي که اختيار کنند، من دين عشق دارم. هر جا که مرا برد، که آن دين و ايمان من است» (نيکلسون، 1372: 199).

5- مريدي و آداب آن
 

از ديدگاه عين القضاه پير واقعي و شايسته، کسي است که بر همه افعال و اقوال مريد اشراف داشته باشد؛ در غير اين صورت، چنين پيري کامل و بالغ و شايسته نيست (عين القضاه، 1370 : 30).
وي، مريدي را نيز در حکم ديدن آيينه پير مي داند، از آن رو که پير آيينه مريد است و مريد، خدا را در او مي بيند. همان گونه که مريد به مثابه آيينه پير است که در جان وي، خود را مي بيند. همچنين به نظر «عين القضاه» پيران تمناي ارادت مريدان را دارند و طالبي که بر راه پير رود، مريد پير است و هر کس در راه ارادت خود و نيز مراد خود برود، مريد مراد خود خواهد بود. بنابراين، مقصود از مريدي، همان پير پرستي است و مراد از راه ارادت مريد، زنّار بستن در راه خدا و رسول اوست (همان، 30- 31).
اما مريد بايد آدابي را در برابر مراد، رعايت کند: يکي از اين آداب آن است که او را به ظاهر و عبارت طلب نکند و او را به چشم سَر نبيند، بلکه به چشم دل، حقيقت واصل علم و معرفت او ببيند؛ همچنان که «ابوجهل »، «ابولهب»، «عتبه» و «شيبه»، «محمّد» (ص) را به ظاهر مي نگريستند و آن گونه که صحابه او را به ديده دل مي ديدند، نمي ديدند. «قرآن» نيز همين عدم درک صحيح ايشان از حقيقت مصطفي (ص) را چنين بيان نموده است: « و تراهم ينظرون اليک و هم لا يبصرون ) (1) (همان، 31).
يکي ديگر از آداب مريدي، اين است که مريد جز به پير راز خود را نگويد؛ البته بي کم و کاست. واقعه «يوسف» (ع) : «اذ قال يوسف لابيه يا ابت اني رايت احد عشر کوکبا» (يوسف / 4)، اشاره است به واقعه گفتن مريدان به پيران ؛ همچنين به موجب «نحن نقص عليک احسن القصص » (يوسف /3 )، پير، براي نشان دادن راه خداست.
ادب ديگر مريد، آن است که اگر در مرحله ابتدا باشد، در حضور پير، مودّب و در غيبت، بايد به مراقبت اشتغال ورزد و درهر حال، پير را حاضر داند، ولي اگر منتهي باشد، حضور و غيبت را يکسان شمارد. همان گونه که «عبدالله بن زيد» از ظاهر و صورت مصطفي (ص) بهره مند بود و چون ايشان فرمان حق را لبيک گفتند، در اثر غيبت ظاهر وي، از خدا خواست او را نابينا گرداند؛ درنتيجه، مرگ چشم براي او حاصل گشت (عين القضاه، 1370 : 33- 34).
مريد بايد بداند که هر کاري که مراد فرمايد، در حکم خلعتي الهي است که به او داده باشند و مريد در همه جا تحت حمايت آن خلعت قرار مي گيرد؛ چه، ‌فرمان پير فرمان خداست : « من يطع الرسول فقد اطاع الله » (2) (همان، 35).

5- 1. عادت ستيزي
 

عادت ستيزي در گرو اطاعت از کسي است که خود از قبل، اين راه را طي کرده و با عادت پرستي مبارزه نموده باشد؛ به عبارت ديگر، سالک بايد گوش به فرمان مرد خدا؛ يعني شيخ يا پير صاحب دل باشد. «عين القضاه » براي شکستن بت هاي عادات توسط مريد اهميت خاصي قائل است و اين توجه را مديون شيخ خود، « بَرَکه همداني » است. به عقيده او، چون سالک در پرتوِ خدمت به پير، از عادت پرستي رهايي يافت، شايسته معرفت مي گردد (همان، 1377: 3/ 389 - 396) و مسافر الي الله زماني از اعمال نفاق آميز به اخلاق راه مي يابد که تحت امر پيري قرار گيرد که بي علم بتواند شياطين را از نهاد مريد بر انگيزد. اما اگر اعمال مريد از روي عادت باشد و نه از روي اطاعت از صاحب دل، هيچ حاصلي نمي برد؛ جز اينکه بر نفاق، ريا، شرک، عجب و ديگر صفتهاي مذموم مريد افزون مي گردد (همان، 49/1). وي همچنين در جايگاهي ديگر، بر اين باور است که عمل مريد بايد قرين فرمانبرداري از پير باشد. اگر چه به ريا و نفاق آميخته باشد، عاقبت به اخلاص منجر مي گردد؛ اما اگر افعال وي، عادتي باشد، ثمره اي در بر ندارد و تنها حاصل آن پندار است (همان، 54/1). در همين معني، يک رکعت نماز را به فرمان صاحب دل، از هزار رکعت نماز عادتي بهتر مي داند. (همان، 44/1).
در حکمت دين قاضي، عادت پرستي در برابر دينداري و مسلماني است و عموم خلق اگر چه نام مسلماني دارند، درحقيقت، گرفتار عادت و عادت پرستي اند، نه خدا پرستي. به باور وي، حقيقت دين چيزي جز ترک عادت نيست و رسالت انبيا چيزي جز عادت ستيزي نبوده است. (همان، 323/2). او علت نسخ اديان را نيز همان مهر باطل زدن بر عادتها و عادت پرستي مي داند (همان، 56/1). نهايت اينکه او هيچ مذهبي را به ابتداي حالت، بهتر از ترک عادت نمي شمارد (همان، 1370: 21).
از ديدگاه «عين القضاه » عادت پرستي که نوعي بت پرستي است، در حکم پرده اي است که جمال اسلام را مي پوشاند و سالک را از رؤيت آن محروم مي دارد. به موجب «أقرأيت من اتخذ الهه هواه » (الجاثيه /23)، يکي از اين بتها، بتِ «نفس امّاره» است. وي بر اين اعتقاد است که جمال اسلام آن گاه رؤيت مي شود که سالک رخت از معبود هوايي به معبود خدايي بکشد (عين القضاه، 1370 : 67). همچنين جمال حضرت قرآن، زماني براي سالک پرده بر مي اندازد که وي عادتها را ترک کند. در اين هنگام است که وي اهليت قرآن به دست مي آورد. اهل قرآن «اهل الله و خاصته » هستند (همان، 176).

5- 2. عين القضاه در مقام مرادي و روش ارشاد مريدان
 

عين القضاه اشتياق بالايي در ارشاد سالکان راه خدا داشت و از هر فرصتي براي اين امر مهم استفاده مي نمود. وي در «زبده الحقايق» به ذکر حالاتي مي پردازد که پس از درک آنها به نوشتن فصولي چند از آن کتاب در جهت راهنمايي روندگان طريقت اقدام کرده است. وي معتقد است: از بارگاه سلطان فرمان قطعي براي رسيدن به حضور دريافت گرديد. پرنده روح به سوي وطن اصلي پرواز کرد و قفس تن را رها نمود و ميان او و سلطان روانه گرديد، در حالي که بر دست او چيزي بود که ذکر آن ممکن بود. چون اذن بازگشت رسيد، اجازه خواستم تا حال خود را براي سالکان در پستي زمان و مکان حکايت کنم؛ اجازه حاصل شد (همان، 1385: 146).
قاضي، سعي وافري داشت تا همه مشکلات و مسائل مريدان خود را به بهترين وجهي حل کند؛ از اين رو، پيوسته آنان را به مطالعه در نوشته هاي خود فرا مي خواند و به پرسيدن مسائل تشويق مي کند (فرمنش، 1338 : 146).
وي تنها کسي را از ارشاد و هدايت خود برخوردار مي کند که نه به زبان و قلم، بلکه همگي دل و جان خود را به او تسليم نمايد ( عين القضاه، 1370 : مقدمه / 92).
همچنين او مکرّر، يادآور مي شود که اولين کار وي ارشاد است؛ نه اصلاح امور اخلاقي. بنابراين هدايت قاضي شامل کساني مي گردد که مي خواهند مريد باشند، نه فقط فردي متدين و پارسا. وي پيوسته تذکر مي دهد که اگر مريدان، اعمال اخلاقي يا ديني را هدف خود قرار دهند و براي کسب صفات پسنديده بکوشند، از آن رو که به ميل خود کار انجام داده اند، نه از روي اطاعت از پير، مريد واقعي نخواهند بود (همان، 86).
اولين توصيه عين القضاه به مريدان، اطاعت آنان از پير طريقت است. به اعتقاد وي، هر عملي که بدون فرمانبرداري از پير باشد، ارجي ندارد. همچنين وي اطاعت محض پير را به «خدمت کفش» تعبير مي کند. در اين زمينه، بر اين اعتقاد است که بيشتر مردم جهان چيستي قرآن را نمي دانند. قرآن خواندن، نماز، روزه، حج، جهاد و صدقه واقعي سالک آن است که به خدمت کفش مرد کامل مشغول شود؛ بلکه خاک پايش را صبح و شام به عنوان توتيا در ديده کشد تا باشد که پس از به سر بردن خدمت پنجاه ساله، روزي بر او نظري بيفکند و او به همه دولتها برسد (همان، 86- 87 و همان، 1377: 389/2 و پورجوادي، 1358 : 114).

6- همنشيني با اهل دل
 

از نگاه «عزيرالدين نسفي» همه رياضت ها و مجاهده هاي سالک براي آن است که وي اهليت همنشيني با فرد دانا را به دست آورد. طبق نظر وي، وقتي که سالک به اين شايستگي رسيد، کار وي، به اتمام مي رسد؛ البته شرط نائل شدن به اين مقام، آن است که وي از اخلاق بد پاک شود و به اخلاق نيک آراسته گردد (نسفي، بي تا: 129).
مؤلّف مصباح الهدايه، در موضوع «صحبت»، سخن از دو گروه را به ميان مي آورد که گروهي بدان معتقدند و گروهي ديگر از آن کناره مي گيرند وي در بيان دلايل آن ها مي گويد: دسته اول، علاوه بر راهنمايي احاديث نبوي و ترغيب آنها به سوي مصاحبت، از روي عقل و بصيرت نگريستند و دريافتند که حکمت بالغه خداوندي، از روي مشيت ازلي، در نفوس و قلوب فرزندان آدم، اسرار لطيف، اخلاق، احوال و معارف را به وديعه گذاشته است و صحبت از راه رسيدن به همان امانات، قرار داده تا از طريق همنشيني و مصاحبت، آن امانتها به صاحبان و اهل خود برسد. در خبرها آمده است که دو مؤمن به هم نمي رسند؛ الاّ اينکه يکي از آنها از ديگري بهره مند گردد؛ گروه دوم ديدند که طلب مصاحبت اکثر مردم، يا از روي هوا و رابطه جنسيت نفس و يا از روي رابطه جنسيت ارواح صورت مي گيرد؛ به طوري که از دخالت هوا و هوس مبرا نيست و نتيجه همنشيني با ارباب نفس جز افزودن ظلمت بر ظلمت نيست؛ به طوري که از دخالت هوا و هوس مبرّا نيست و نتيجه همنشيني با ارباب نفس جز افزودن ظلمت بر ظلمت نيست؛ اين طايفه همان گونه که از همنشيني با اشرار دوري مي نمودند، از مصاحبت اخيار نيز خودداري کردند (عزّالدين کاشاني، 1386 : 234 - 236).
عزّالدين محمود کاشاني عقيده هيچ يک از دو گروه را به طور مطلق، مقرون به صواب نمي داند و معتقد به شرط مصاحبت و اعتبار حال اوست. اگر همنشيني او، داراي خير و صلاح باشد، صحبت وي، بهتر از تنهايي اوست؛ ولي اگر ثمره اي جز فساد نداشته باشد، تنهايي او از مصاحبت وي، بهتر است(همان، 236).
عين القضاه که از نظر سابقه تاريخي، پيش از «عزالدين کاشاني » (م. 735 ه. ق) زندگي مي کند، همچون وي، بر اين اعتقاد است که بهترين يار براي طالب در تصفيه باطن، همنشيني با اهل ذوق و خدمت از صميم قلب به آنهاست. مراد از اهل ذوق، کساني هستند که باطن خود را از هر گونه رذيلت هاي اخلاقي پاک کرده اند؛ تا الطاف الهي به آنان برسد؛ الطافي که از آن نتوان تعبير کرد. همچنين کساني هستند که همنشينان آنها به آنان شقاوت نمي ورزند و کمتر جايي است که از وجود ايشان خالي است (عين القضاه، 1385 : 135؛ همان، 1379 :‌71). مي توان گفت: ‌مراد قاضي از مصاحبان حقيقي، همان پيران و مشايخ حقيقي هستند که در حق صحبت آنها دادِ سخن داده اند.
مريد، هر اندازه در صحبت شيخ، ادب نگه دارد، در حال شيخ، بيشر راه پيدا مي کند و به وي نزديکتر مي گردد. اگر صبر نکند و پيش از وقت چيزهايي پرسد، بيم آن است که شيخ به ظاهر و يا به باطن، «قال هذا فراقٌ بيني و بينک» (الکهف / 78) به روزگار او بخواند و در نتيجه وي از فوائد شيخ محروم بماند (عزّالدين کاشاني: 220 - 221).

7- ذکر، فتوح روح
 

«ذکر» که در اصطلاح سالکان، عبارت است از خروج از ميدان غفلت و ورود به عالم مشاهده به واسطه غلبه خوف و يا کثرت محبت و از همين رو گفته اند: « الذکر بساط العارفين و نصاب المحبّين و شراب العاشقين » (تهانوي، 1346 : 512/1 ) ميان دو ذکر الهي قرار دارد؛ همان گونه که «علي» (ع) مي فرمايد: الذکرُ بينَ الذکرينِ؛ يعني، حق تعالي، ابتدا بنده را به توفيق ياد مي کند تا به ذکر بپردازد. در اين حال پروردگار وي را به مغفرت، ياد مي نمايد (غزالي، 1352 : 3/ 641- 642) و بنده به واسطه ذکر مي تواند به حق، تعالي، نائل گردد:

جور با حکم او همه داد است
عمر بي ياد او همه باد است
(سنايي، 1382 : 23)

عين القضاه همداني نيز همچون ديگر سالکان طريقت، بر اهميت و تأثير ورد و دعا و ذکر واقف بوده و پيوسته مريدان خود را به رعايت آنها توصيه نموده است. خودِ وي، به کرّات، از سوي استادش، ‌« احمد غزالي»‌، به رعايت اين اوراد فراخوانده شده است. احمد غزالي در نامه اي به عين القضاه مي نويسد :‌« اوراد او را در شب بايد که مشتمل بود بر عبادت، چون: نماز و ذکر و صلوات بر انبيا عليهم السلام، و بر خلوت که يک ساعت في آخر الاوراد قصد کند تا دل را از خير و شر خالي کند» (پورجوادي، 1358 : 74).
ذکر «لااله الا الله» از جمله ذکرهايي است که قاضي، مريدان خود را به پيوستگي و ملازمت آن تشويق مي کند و معتقد است که پس از طيّ مقاماتي ضمن اعراض از همه چيز، بايد تنها به ذکر «هو» بپردازد (عين القضاه، 1370 : 36). پس از آن توحيد است و بايد به خواندن «قل هو الله احد» که آن هم به توحيد و يگانگي اشارت دارد، بپردازد(همان، 37).
از ديگر وِردهايي که وي به اقرار خود، فتوح روحي فراواني از آنها ديده و مريدان خود را نيز به ذکر آن دعوت کرده است، دعايي است که به گفته او، بر صدر «لوح محفوظ» نوشته شده و قاري آن دعا، کسي جز «محمد (ص) نيست: «بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدالله رب العالمين. والصلوه والسلام علي محمد و آله اجمعين. اللهم اني ادعوک باسمک المکنون المحزون.... « (همان، 37- 38).
 

8- مرگ ارادي
 

به عقيده عين القضاه اين عالم، همه مرگ در مرگ و آن عالم، زندگي در زندگي است. وي که خود مرگ اختياري را تجربه کرده، بر اين باور است که آدمي تا از مرحله مرگ عبور نکند، به حيات واقعي نمي رسد: « و ان الدار الاخره لهي الحيوان... » (العنکبوت / 64) و «لايدخل ملکوت السموات من لم يولد مرّتين»‌؛ يعني: سالک بايد دوباره زاده گردد. يک بار از مادر، تا خود را و اين جهان فاني را ببيند و بار ديگر از خود تولد يابد تا جهان باقي و خدا را مشاهده نمايد. مرگِ ديگر، وراي مرگ قالب (مرگ طبيعي ) است و مراد از حيات ديگر نيز به جز حيات قالب است. حضرت مصطفي (ص) اين دو معني را در دعايي به طور کامل، بازگو کرده است: «اللهم بک أحيي و بک أموت»؛ يعني خدايا به تو زنده ام و از تو مي ميرم. بنابراين، اولين مقامِ مرد آن است که به مرگ معنوي دست يابد. چون اين مرگ حاصل شد، «فقد قامت قيامته» براي او جلوه مي کند (عين القضاه، 1370: 319).

9- مقدمات ديگر سلوک
 

عين القضاه علاوه بر شروطي که ذکر گرديد، چند شرط ديگر را نيز براي رعايت سالک طريقت لازم مي شمارد:
9- 1. سالک بايد هفتاد و سه ملت را يکي داند و يکي بيند. اگر فرقي بين آنها قائل شود، طالب واقعي نيست. بلکه فارق است به اعتقاد قاضي همه مذاهب در اصل و حقيقت خود، مشترکند و از منبع واحدي متجلّي مي گردند. از اين رو، هر کس آنچه را نصاري در عيسي (ع) مي بيند، مسيحي مي شود يا اگر کسي آنچه را جهودان در موسي (ع) مي بينند، بببند، جهود مي گردد پس همه مذاهب در حکم منازل راه خدا هستند (3) (همان 258 و همان، 1377 :2/ 251- 252).
9- 2. طالب نبايد خدا را در بهشت و يا در آخرت بجويد و يا در هر چه داند و بيند، بطلبد. چه، راه طالب در درون او قرار دارد و بايد در درون خود، او را بجويد: «و في انفسکم افلا تبصرون » (الذاريات /21 ) و راهي بهتر از راه دل وجود ندارد. «القلب بيت الله»:

اي آنکه هميشه در جهان مي پويي
اين سعي تو را چه سود دارد گويي

چيزي که تو جويان نشان اويي
با توست همي تو جاي ديگر جويي
(عين القضاه، 1370 : 23)

از مصطفي (ص) پرسيدند: خدا کجاست؟ پاسخ داد: در دل بندگان خود؛ معني «قلبُ المومنِ بيتُ الله» همين است (همان، 92- 93).
9- 3. طالب بايد ترکِ خودي کند؛ چه، رهايي از خودپرستي، رمز خدا پرستي، کليد آزادي و همانا بندگي حق، تعالي است. «عين القضاه» در اين زمينه معتقد است. تا بر هر دو عالم پشت نکرده باشي، به آدم و آدميّت نمي رسي و تا از خود نگريزي، به خود نمي آيي و اگر خود را در راه خدا نبازي و فدا نکني، مقبول پيشگاه الهي نمي شوي و تا بر همه پاي نزني، همه نمي گردي و به همه راه نمي يابي و تا فقير نشوي، غني نمي گردي و تا فاني نشوي، باقي نمي گردي:

تا هر چه علايق است بر هم نزني
در دايره محقّقان دم نزني

تا آتش در عالم و آدم نزني
يک روز ميان کم زنان کم نزني
(همان، 21- 33)

سالک پس از رفع خود پرستي، بايد از ديگر تعلّقات قطع علاقه نمايد؛ چه، هرگونه تعلقي در حکم سد راه وي خواهد بود. عين القضاه در اين زمينه مي نويسد: «آري اگر خواستي از طريق ذوق به حقيقت دست يابي؛ بايد دنياي ناپاک را با همه آلودگيهاي دنياپرستان که تمامي همت خويش را متوجه آن ساخته اند، رها کني » (عين القضاه، 1379: 87).
وقتي طالب، از بند خود و ديگر تعلقات رهايي پيدا کند و حتي ترک سر گفته، جان بر کف نهد، امکان مي يابد که در راه خطير عشق، گام بگذارد. «عين القضاه» در اين خصوص مي گويد: «... کار را باش؛ اگر سرِ کار داري واگرنه، به خود مشغول باش؛ مگر که از ذوالنون مصري نشنيده اي که چه گفت: «إن قَدرتَ علي بَذلِ الروحِ فتعالَ و إلاّ فلا تَشتَغل بتُرّهات الصوفيه»؛ اگر برگِ آن داري که اول قدم، جان دربازي، بر ساز باش و اگر نتواني، ترّهات صوفيان و مجاز و تکلّفات صوفيانه تو را چه سود؟»‌(همان، 1370 :‌14- 15). « ابوعلي سرخسي» در معني قول «ذوالنون» گفته است:

درآي جانا با من به کار اگر ياري
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاري

نه همرهي تو مرا راه خويش گير و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساري

مرا به خانه خمّار بر بدو بسپار
دگر مرا به غم روزگار نسپاري

نبيذ چند مرا ده براي مستي را
که سير گشتم ازين زيرکي و هشياري
(همان، 15)

نتيجه گيري
 

از ديدگاه عين القضاه سالک پيش از شروع مراحل سير و سلوک که منتهي به مقام والاي «فناي في الله » مي شود، بايد مقدمات و تمهيدات لازم را فراهم سازد. فراهم شدن مجموع عواملي، چون: درد طلب، وجود پير، اطاعت محض از او، پرداختن به ذکر، مرگ ارادي، ترک خودخواهي و... ، زمينه را براي ورودِ طالبِ صادق به وادي هاي پرخطر سلوک آماده مي سازد؛ در غير اين صورت، سالک هنوز استعداد و آمادگي لازم را براي طي مقامات دشوار سير و سلوک ندارد. بنابراين، رعايت شروط و مقدمات سلوک همان اندازه ضرورت دارد که طي مراحل سير و سلوک.

پي نوشت ها :
 

*- استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه محقق اردبيلي.
1- سوره مبارکه الاعراف، آيه شريفه 198.
2- سوره النّساء، آيه 80
3- عين القضاه اسلام را تنها مذهبِ رساننده به خدا مي داند: «اگر مذهبي مرد را به خدا مي رساند، آن مذهب اسلام است و اگر هيچ آگاهي ندهد، طالب را به نزد خداي تعالي، آن مذهب از کفر بتر باشد. اسلام نزد روندگان آن است که مرد را به خدا رساند... » (عين القضاه)، 1370: 22- 23).
 


1- قرآن کريم
2- انصاري، عبدالله بن محمد. ( 1382). صد ميدان، به اهتمام قاسم انصاري، تهران: انتشارات طهوري.
3- پورجوادي، نصرالله ( 1358)، سلطان طريقت (سوانح زندگي و شرح آثار خواجه احمد غزالي)، تهران: انتشارات آگاه.
4- تهانوي، محمد علي بن علي. ( 1346 ). کشّاف اصطلاحات الفنون، با تصحيح محمد وجيه، عبدالحق و غلام قادر، تهران: انتشارات کتاب فروشي خيام.
5- خاتمي، احمد. (1370). فرهنگ علم کلام، تهران: انتشارات صبا.
6- سنايي، ابوالمجد مجدود بن آدم. ( 1382). حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، تصحيح و مقدمه از مريم حسيني، تهران: مرکز نشر دانشگاهي، چاپ اول.
7- عزّالدين کاشاني، محمود بن علي. ( 1386)، مصباح الهدايه و مفتاح الکفايه، به تصحيح جلال الدين همايي، تهران: مؤسسه نشر هما، چاپ هفتم.
8- عين القضاه. (1370). تمهيدات، به تصحيح عفيف عسيران، تهران:‌ کتابخانه منوچهري، چاپ سوم.
9-‌ـــــــ. ( 1377). نامه هاي عين القضاه، مقدمه و تصحيح و تعليق علي نقي منزوي، تهران: انتشارات اساطير.
10___. ( 1379). زبده الحقايق، ترجمه فارسي مهدي تدين، تهران:‌ مرکز نشر دانشگاهي.
11- (1385). دفاعيات و گزيده حقايق، ترجمه قاسم انصاري، تهران: ‌طهوري، چاپ اوّل.
12- غزّالي، ابوحامد محمد. (1352)، احياء علوم الدين، ترجمه مؤيد الدين محمّد خوارزمي، به کوشش حسين خديو جم، تهران:‌ انتشارات علمي و فرهنگي.
13.__ (1364)، مشکاه الانوار، ترجمه صادق آيينه وند، تهران: انتشارات امير کبير.
14- فرمنش، رحيم. ( 1338). شرح احوال و آثار عين القضاه، تهران: ‌آفتاب.
15- لاهيجي، شمس الدين محمد. ( 1378). مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، مقدّمه، تصحيح و تعليقات محمّدرضا برزگر خالقي و عفت کرباسي، تهران:‌انتشارات زوار، چاپ سوم.
16- نسفي، عزيزالدين. (بي تا). مجموعه رسائل مشهور به کتاب الانسان الکامل، به تصحيح و مقدمه فرانسوي ماريژان موله، تهران: کتابخانه طهوري.
17- نيکلسون، رينولد. الين. ( 1372). عرفان عارفان مسلمان، ترجمه اسدالله آزاد، ويرايش و تعليقات سيد علي نقوي زاده، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسي.
18- يثربي، سيد يحيي. ( 1384). عرفان نظري، قم‌: ‌بوستان کتاب، چاپ پنجم.
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني